پارسا  

 

اين وبلاگ، خاطرات و نوشته هاي مامان و باباي پارسا در مورد اوست.

Sunday, January 15, 2006

سفر بابايي

بيست و پنجم دي (پانزدهم ژانويه)

آخر هفته گذشته ميخواستيم وبلاگ رو آپديت کنيم ولي يه مهموني داشتيم و سرمون شلوغ بود، خاله پارسا رو پاگشا کرده بوديم. مهموني هم تصادفا مصادف شده بود با تولد آقاي همسر عروس خانم. عروس خانم هم بيخبر از همه يه کيک گرفته بود و خلاصه پاگشا و تولد رو ادغام کرديم.


يکشنبه گذشته با پرواز 6 صبح رفتم ماموريت شهرستان و قرار بود دوشنبه شب بگردم. پارسا و ماماني هم رفتند کرج خونه باباي ماماني. ماشين رو گذاشتم فرودگاه و قرار گذاشتيم دوشنبه شب مستقيم برم دنبالشون و بيايم خونه. دوشنبه مصادف شد با سقوط تاسف بار هواپيماي جت فالکن که حامل سيزده نفر از فرماندهان سپاه بود (روحشون شاد اونها تو سالهاي جنگ با عراق، فداکارانه زحمات زيادي کشيده بودند) اين حادثه باعث نگراني زياد مامان پارسا موقع برگشتم شده بود البته تو مکالمات تلفني حدث زده بودم نگرانه ولي چون شک داشتم که شايد خبر نداشته باشه نخواستم نگرانش کنم و صحبتي در اين مورد نکردم غافل از اينکه خبر داره و خيلي هم نگرانه. پرواز برگشت با چند ساعت تاخير انجام شد و حدود يازده شب رسيدم تهران. بارش شديد برف هم مزيد بر علت شد و ديگه نرفتم کرج دنبال پارسا و مامانش. صبح هم رفتم شرکت وعصر رفتم کرج دنبالشون. تو اون سه روز خيلي دلم براشون تنگ شده بود. اين اولين باري بود که بيش از يک نصفه روز از پارسا دور بودم دلم براي اين قند عسل يک ذره شده بود. چند باري که با مامانيش صحبت ميکردم صداش رو از پشت تلفن شنيدم ولي....
البته يک حسن هم داشت و اون اينکه دوباره به اين همه لطفي که خداي مهربون بهمون کرده فکر کردم؛ يک گل پسر سالم و خوشگل که محبتش در اعماق دلامون به طرز قشنگ و عجيبي رسوخ کرده، سلامتي و عشق و علاقه اي که به اين خانواده کوچک عطا کرده و همه نعمات و برکات ديگش.
خدايا خيلي مهربوني، خيلي بزرگي، خدايا شکرت.


چکاپ سه ماهگي هم رفتيم. خوشبختانه همه چيز خوبه و بالاي خط نرماله. از آقاي دکتر خيلي راضي هستيم ولي شلوغي مطبش نگرانمون ميکنه، مطب پره از بچه هاييست که مريض هستند. شايد اين دکتر رو براي روز مبادا زير سر بذاريم و يه دکتر ديگه براي چکاپ هاي ماهيانش انتخاب کنيم.


پارسا خان يه عمه مهربون داره که خيلي خيلي دوستش داره، لحظه تولدش هم اومده بود بيمارستان. اين عمه خانم مهربون چپ و راست هم براي پارسا خان لباسهاي خوشگل ميخره. چند روز پيش هم بعد از مدتي اومده بود ديدن آقا کوچولو ولي حضرت آقا بيشتر مدت لالا تشريف داشتند. (پارسا به من گفته اينجا از عمه مهربونش تشکر کنم و بگم عمه جون خيلي دوست دارم.)


اما يه خاطره از پسر دايي دو و نيم ساله شيرين و شيطون پارسا: اين آقا سعيد گل بعضي وقتها هوس ميکنه از وسايل پارسا استفاده بکنه مثلاً رختخواب، بالش، کرير يا ... چند وقت پيش تو خونه بابا بزرگشون يک دفعه ديدم سعيد خان رفته سر ساک پارسا و داره تند و تند داخل ساک رو زير و رو ميکنه (از پشت اين صحنه درست مثل کارتونهاي والت ديزني بود) بالاخره يه شلوار رو برداشت و سريع دويد يک کم اونطرف تر. بعد به سرعت شلوار خودش رو درآورد (البته بدون اينکه لباس زير داشته باشه) و شلوار پارسا رو کشيد تنش. حالا مجسم کنيد که شلواره خيلي تنگه و تا زير زانوش بيشتر نيست. هرچي هم باباش گفت باباجون اين مال پارساست، اهميت نداد و گفت "نه مال کودمه". خيلي با مزه بود و باعث خنده همه شده بود. خلاصه تا وقتي ما رفتيم هم حاضر نشد از تنش در بياره.

اخيراً وقتي عسل بابا دراز کشيده زير بغلش رو که براي بلند کردنش ميگيريم بدنش و پاهاش رو صاف سفت ميکنه و يک ضرب از همون حالت بدون خم شدن کمر يا پاهاش به حالت ايستاده تغيير وضعيت ميده و رو پاهاش مي ايسته، ماماني هم کلي بابت اينکار ذوق ميکنه و قربون صدقه عسليش ميره. البته از خيلي پيش دوست داره وقتي زير بغلش رو گرفتيم پاهاش رو رو زمين بگذاره ولي اين يک ضرب و صاف پا شدنش جديده. در ضمن علاقه زيادي هم به خوردن دستها و انگشتهاش پيدا کرده.

15 نظرات:

  • At 1/16/2006 12:28 PM, Anonymous Anonymous said…

    چقدر پارسا عسلی بزرگ شده.نازی چه عکسهای خوشگلی هم گذاشتید .خرگوشک هم یک عمه مهربون داره که کلی براش لباس و اسباب بازی میخره.پسرلی راببوسید

     

  • At 1/17/2006 3:19 AM, Anonymous Anonymous said…

    عسلی چقدر بزرگ شدی از الان دلت میخواد راه بری عسلی؟
    چه خوک خوشگلی هم داری معلومه که حسابی دوسش داری
    همینجوری دلبری کن قندی قندی

     

  • At 1/21/2006 3:43 AM, Anonymous Anonymous said…

    OON LEBAAS SOORATIE KHEEEEEEEEILI BEHET MIAD PARSAAEE BAA OON KOLAAH MAKHSOOSAN

     

  • At 1/22/2006 4:13 AM, Anonymous Anonymous said…

    من عاشق اون عروسك خوكه قهوه اي شدم. خيلي ناز و خوشگله. تو رو خدا به من بگين از كجا خريدينش, اگه از ايران هم نگرفتينش تو رو خدا بگين از كجا تهييه كردينش. من دلم ميره براه هر چي عروسك خوكه. هر روز هم كلي بيد ميزنم تو اي بي براي عروسكهاي خوك. اين مدليش رو كه پسر شما داره تا حالا نديده بودم. لطفا بگين كه از كجا ميتونم يكي مثل اون رو تههيه كنم. واييي خدايا.
    نمكي

     

  • At 1/24/2006 11:52 AM, Anonymous Anonymous said…

    سلام حالتون خوبه ؟‌چقدر بامزه شده اين پارسا گلي . مخصوصا اونجايي كه داره ميخنده خيلي نازه ! شيش كيلو اسفند براش دود كنيد . ببخشيد من اين دو هفته حسابي سرم شلوغ بود نتونستم بيام خونتون سر بزنم ! اميد وارم هميشه خوش باشيد

     

  • At 1/25/2006 3:30 PM, Anonymous Anonymous said…

    راستي من دوزاريم كج بيد ! نفهميدم منظورتون از اين جمله چي بيد ؟ "يك نكته و شوخي كوچولو: ميگن خانمها عادت دارن هميشه سن شون رو كوچيكتر از مقدار واقعيش اعلام كنند. ديبا كوچولوي ما هم انگار از حالا داره به اين سنت پسنديده عمل ميكنه، آخه تو قسمت بالاي سايتش تاريخ تولدش رو 1383 اعلام كرده ;) البته من توصيه نميكنم كسي در اين مورد مچ خانمها رو بگيره ولي خب ميدونم كه ديباي عزيز من رو ميبخشه"

    آخه ديبا واقعا خرداد 1383 دنيا اومده .

     

  • At 1/26/2006 9:44 AM, Anonymous Anonymous said…

    چقدر خوب كردين عكساي پارسا جون رو گذاشتين. ماشاالله خيلي ناز شده. انگار همين ديروز بود كه خبر به دنيا اومدن و عكسش رو توي وبلاگ گذاشته بودين

     

  • At 1/30/2006 7:00 PM, Anonymous Anonymous said…

    سلام
    ببخشيد از اين همه تأخير در پاسخ
    ماشاالله پارسا خان هم كه داره به سرعت مرد مي شه ...
    هميشه خوش باشيد

     

  • At 1/31/2006 5:46 PM, Anonymous Anonymous said…

    مامان ديبا واقعا عذر ميخوام گيج بازي از من بود، نميدونم چرا فكر ميكردم ديبا جون 82 به دنيا اومده؟!!! شرمنده

     

  • At 1/31/2006 5:51 PM, Anonymous Anonymous said…

    قابل توجه نيلوفر خانم: ما اون عروسك رو از پاساژ گيشا طبقه پايين خريديم. اميدوارم هنوز هم داشته باشه. از توجه تون ممنونم.

     

  • At 2/03/2006 8:33 PM, Anonymous Anonymous said…

    پارسا عزيز را ببوسينو براش اسپند دود كنين
    با ديدن عكس هاي قشنگش و وصف حال و هواي اين سنش ، مي رم به رويا روزها و ماه هاي آتي دختركم

    و راستي كه اون خداي مهربون با اين هديه هاي كوچولويي كه بهمون ميده ، عجب دلمون را اسير عشق الهي ميكنه.
    ببوسينش و شاد باشين

     

  • At 2/18/2006 10:33 AM, Anonymous Anonymous said…

    هر که دعای حضرت یونس را به 25 نفر بگوید همان شب خبر خوشی را میشنود:
    لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.

     

  • At 5/01/2006 7:43 PM, Anonymous Anonymous said…

    پارساي شما هم مثل پارساي ماماني و بابائي خوشگله خدا همه بچه هاي ما را سالم نگه داره كه هميشه برامون بخندند .

     

  • At 5/29/2006 2:36 PM, Anonymous Anonymous said…

    راستي يادم رفت بگم اسمم ساره هست
    خوشحالم كه با اين وب لاگ و شما آشنا شدم

     

  • At 5/29/2006 2:40 PM, Anonymous Anonymous said…

    پيام اولي نرسيد دومي رسيد
    خوب دوباره ميگم
    من تازه با اين وب لاگ آشنا شدم
    من يه توراهي دارم كه دكتر بهم گفتم يه پسر مثل گل پسر شما
    منتظزم تا بياد تا تجربه‌هاي شيرين شما رو تجربه كنم
    خدا پارسا جون و همه بچه ها رو در پناه خودش و زير سايه پدر و مادر سالم و شاد حفظ كنه
    آمين
    در پناه حق

     

Post a Comment

<< ???? ???ی