پارسا

 

اين وبلاگ، خاطرات و نوشته هاي مامان و باباي پارسا در مورد اوست.

Thursday, September 29, 2005

شيطنت ني ني

هفتم مهر
ني ني شانزدهم مهر مياد. شنبه شانزدهم مهر بايد ناشتا برم بيمارستان و براي عمل بستري بشم. پريروز طي آخرين ملاقات با پزشکم که يازده روز به تولد ني ني مونده بود ايشون يکسري از علائم رو گفتن که اگر ديدي به بيمارستان برو. يکي از آنها تکان نخوردن ني ني بود. ديروز رفته بودم حموم که متوجه شدم اصلا تکان نميخوره هرچه باهاش صحبت کردم براش شعر خوندم فايده اي نداشت. (چون پيشتر هم وقتي کم تکان ميخورد يا نميخورد و احتمالا خواب بود باهاش که صحبت ميکردم يا براش شعر ميخوندم شروع ميکرد به حرکت) ولي اين بار فايده اي نداشت تصميم خودم رو گرفتم که به باباي ني ني زنگ بزنم و بگم بياد بريم بيمارستان. تا اومدم و حولم رو تن کردم شروع کرد به تکون خوردن. اون هم از اون تکونها ! خيلي منو ترسونده بود. گفتم بگذار دنيا بياد، يک گاز از اون لپش ميگيرم.
شب پدر و مادرامون اومدن. شام برديمشون درکه، خيلي خوش گذشت هوا هم خيلي خنک بود.
مامانم هم ديگه مونده پيش من، کمک حالمه.