بيست و يک روز گذشت
سوم آبان ششم آبان
سوم آبان ششم آبان
بيست و دوم مهر بيست و سوم مهر
بيست و يکم مهر ناف پارسا کوچولو افتاد، پريشب (بيست و هفتم) آقا پارسا رو برديم براي ختنه کردن، پس از استفاده از ژل و اسپري بيحسي دکتر همه رو از اتاق بيرون کرد و به اتفاق پرستارش حلقه رو کار گذاشت. خيلي ناراحت کننده بود، پارسا تا اون موقع به اون شدت گريه نکرده بود. مامان پارسا پس از ورود به اتاق گوله گوله اشک ميريخت. دکتر ظاهرا از اين صحنه خيلي متعجب شده بود و ميگفت چرا گريه ميکني؟ شايد هم ميخواست دلگرمي بده چون با اين همه ختنه اي که انجام ميده بايد حتما با اين صحنه ها بارها مواجه شده باشه. آقا، تازه اون شب من فهميدم که ماماني چه علاقه بي حصري به پارسا داره، جمله هايي که تو قربون صدقه هاش به کار ميبرد خيلي جالب و بينظير بود. بعدا اين حرفها کلي سوژه شد و خودش هم کلي به اونها خنديد.
پارسا تو اون دقايق خيلي بي تابي کرد، اون شب هم يک کم ناراحت بود ولي از فرداش ديگه مشکلي در اين رابطه نداشت. اميدوارم همه چيز به خوبي پيش بره، دکتر گفته تا يکشنبه حلقه بايد بيفته، در غير اينصورت دوباره بايد ببريمش پيش دکتر.
خدايا شکرت، ني ني به دنيا اومد. ني ني و مامان هر دو سلامتند.
شنبه شانزدهم مهر ساعت هفت و نيم صبح رفتيم بيمارستان پاسارگاد. مامان ني ني از همان زمان ورود به اتاق خاصي رفته و آماده عمل شد. ساعت يازده و نيم ماماني رو بردند به اتاق عمل و لحظات اضطراب به اوج خودش رسيد.
ساعت يازده و چهل و پنج دقيقه ني ني به دنيا اومد. يک پسر خوشگل با موهاي مشگي، مثل فرشته ها. شکرت خداي مهربون. تا لحظه تولدش نمي دونستيم دختره يا پسر.
براي باباي ني ني لحظات خيلي سختي بود، ا زساعت يازده و نيم تا ساعت دو بعد از ظهر که مامان ني ني به هوش اومد و آوردنش تو بخش، چندين بار کم مونده بود اشکش جاري بشه. کمي بعد خانم پرستار ني ني رو در حاليکه داشت گريه ميکرد آورد تو اتاق و همينکه صورتش رو چسبوند به صورت مامانش، ني ني آروم شد و تا دوباره دورش کرد و گذاشت تو تخت نوزاد، باز شروع به گريه کرد. (اين چند روزه بدجوري تو مظاهر قدرت خدا مونديم.) ماماني همون لحظات اول ديدن ني ني يه جورايي دنبال اين بود که دست و پاش رو از لاي پتويي که به اون پيچيده بودنش در بياره و نگاهشون کنه. ميخواست مطمئن بشه که عزيز دلش سالمه. يکي از جملات ماماني وسط قربون صدقه هايي که ميرفت اين بود: "تو بودي هي منو ميزدي؟"
اون شب رو ني ني، مامان و باباش سه تايي تو بيمارستان سر کردند و فردا ظهرش مرخص شدند. ني ني موقع تولد 3600 گرم وزن و 52 سانت قد داشت و بالاي منحني نرمال بود. انشاءالله هميشه تو زنگديش پيشرو و موفق باشه.
اسمش رو پارسا گذاشتيم. چندين اسم دختر و پسر کانديد کرده بوديم و همون شب اول به دنيا اومدنش تو بيمارستان پارسا رو براش انتخاب کرديم. انشاءالله هميشه بچه سلامت و صالحي باشه. از تولدش تو اتاق عمل فيلمبرداري شده، خيلي فيلم جالب و با ارزشيه. ديدن اولين بار اين فيلم هم عالمي داشت.
چهار روز مونده به اومدن ني ني.
امروز دومين سالگرد ازدواجمونه، ديشب باباي ني ني يک سبد گل خوشگل خريده بود. لابي من با ديدن گل بي مقدمه تبريک گفته بود. مثل اينکه خيلي ها منتظر اومدن ني ني هستن.